وقتی که تو دل مامان بودی 1
روزهایی که تو دلم بودی تک تک شون خاطره هستن عزیزم
راستش افسوس میخورم که وبلاگت رو به روز آپدیت نکردم ولی .....
عزیزم تو هفته 9 مامان لک دید ، دنیا برام تیره و تار شد ، تا شب که بابایی اومد نفهمیدم چجوری گذشت
بابایی اومد و با هم رفتیم بیمارستان لاله و تو اورژانس سونو کردن و فهمیدیم که تو سالمی و قلب کوچولوت تاپ تاپ میکنه
نمیدونی انگار دنیا رو دوباره بهم دادن
تو هفته 13 با بابایی رفتیم مرکز نسل امید برای سونوی ان تی و خدا رو شکر گفتن که تو کوچولوی ما کاملا سالمی و احتمالا دختری !!!
بعدا تو هفته 19 رفتم یه سونو دیگه و دختر بودن تو ، فرشته کوچولوی ما قطعی شد.
خوشگلم ، تو کوچولوی شیطون بلایی بودی و حسابی حال مامان رو زیر و رو کرده بودی
فکرشو بکن مامان دستمال میذاشت تو بینیش و آشپزی میکرد که حالش بد نشه !!!!!!
یه روز قشنگ و آفتابی تو ماه بهمن با خاله رفتیم خیابون بهار و برات خرید کرویم گلم .لباسهای کوچولو و ناز ، وسایل بهداشتی و سرویس خواب و ...
بعد از اون یکی از لذت های مامان باز کردن و تماشای اون وسایل شد !!!!