وقتی که تو دل مامان بودی 2
کوچولوی من ، سخت ترین چیز دوران بارداریم ، امپول های هپارین بود که روزی دوتا میزدم. دیگه قبل از عید نوروز هر دوتا بازو هام کبود و سفت بود و جایی برا زدن آمپول ها نمونده بود .
ولی در عین سختی چون میدونستم سلامتی تو به اون ها بسته است ، تحملش برام آسون میشد.
اولین حرکاتت رو اواخر هفته 17 احساس کردم ، بعد از اون این حرکات جزیی از زندگیم شد و ضربان قلب مامان به اونا وابسته شد .
شیطون حرکاتت تا آخر هم ضربه های کوچولو بود .هروقت بابایی میخواست تماشا کنه دیگه تکون نمیخوردی !!!!
بعد بابایی یه کوچولو ول مامان رو فشار میداد و تو یه تکون کوچولو میخوردی عزیزم و بابا ذوق میکرد.
نازنینم ، روز 13 نوروز شیکم مامان خورد به میز ناهار خوری و تو تا فردا تکون نخوردی . نمیدونی چی بهم گذشت تا رفتم سونو و دیدم که تو عزیزم سالمی
اون روز وزن تو گفتن 2600 گرم ، تپلی من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی